روزی روزگاری مریخ نام مجموعهٔ نمایش خانگی ایرانی به کارگردانی پیمان قاسم خانی و محسن چگینی است، تیم کارگردانی این سریال را امید ترکاشوند و نیروانا قاسم خانی همراهی میکنند. این سریال در ژانر کمدی فانتزی در کرهای دیگر با آدمفضاییها و انسانهای زمینی ساخته میشود.
روز اول حضور ناصر در مریخ دردسرها و مشکلات پیشبینی نشدهای ایجاد میکند، و اسی میفهمد که با ورود این همخانه جدید زندگیشان دیگر روی آرامش را نخواهد دید….
در زمین، ناصر، خلافکار خردهپای بدشانس و شرطبند همیشه بازنده، میخواهد دست به آخرین و بزرگترین قمار زندگیاش بزند. تا قبل از آن، او باید خودش را از دست دشمنانی که به خونش تشنهاند پنهان کند..... در مریخ، لونا، بانوی زمینی-مریخی و مشاور املاک و امور اقامت مریخ، درگیر و دار مشکلات کار و زندگی خانوادگی، در انتظار بسته مرموزی است که قرار است از زمین به دستش برسد.....
وقتی طبیعت از بین برود و به جای درخت، آهن و سیمان از زمین بروید، جانور بیچاره هم راهی به جز شهرنشینی ندارد. ختن و خمار، دو آهوی جوان قصه ما هم به امید زندگی بهتر سرزمین مادریشان، دشت ناز را میفروشند و در شهرک کلیله و دمنه یک آپارتمان کوچک میخرند…
«زنهار که طراز و طریقت گم شده و مجاز و حقیقت به هم آمیخته. سهم رعیت کابوس است و سهم سلطان تخت طاووس. کجاست تدبیر کریم خان که تاج شاهی پس بگیرد از ما ندانم کارها؟ کجاست شمشیر نادر که انتقام بکشد از ما خراب کارها؟ مملکت آشفته است و امیرکبیر در گور خفته است.
هر نامی آبستن ننگ است و هر صلحی آبستن جنگ. آدمیزاد قبله عالم هم که باشد پناه می خواهد. قلعه ای می خواهد که جان پناهش باشد. برای اولاد آدم هیچ قلعه ای محکم تر از عشق نیست.
بدهید همه جا جار بزنند که: ایهالناس! دیروز در حوالی تجریش، پادشاه شما عاشق شد…»
در همسایگی خانه جدید آقای طهماسب که به تازگی به آن نقل مکان کرده، یک سالن عروسی قرار دارد. بنابراین شخصیتهای عروسکی جدیدی که اکثر آنها کارکنان این سالن عروسی هستند به زندگی او اضافه شده و اتفاقهای جذابی را رقم میزنند…
در قسمت اول روزی روزگاری مریخ، در زمین، ناصر، خلافکار خردهپای بدشانس، میخواهد دست به بزرگترین قمار زندگیاش بزند. او باید خودش را از دست دشمنانش پنهان کند. در مریخ، لونا، بانوی زمینی-مریخی، درگیر و دار مشکلات کار و زندگی، در انتظار بسته مرموزی است که قرار است از زمین به دستش برسد و…
غلام و مرتضی و ابی و سیاوش راهی پیدا می کنند که لوح ها را از دست ستوده و ظلی در بیاورند. از آن طرف شیرین و ستاره هم به دنبال آن می روند که لوح ها را به نیکنام بفروشند. همه چیز خوب پیش می رود تا اینکه لوح ها دوباره ناپدید می شوند.